Friday, October 29, 2010

Two choices in life

گاهی اوقات ما نیاز به تقویت روحمان داریم. بعضی داستان ها نظیر داستان های پائولو کو ئیلو، همیشه روح و قلب منو تکون میده.او باعث می شه که بیشتر به خودم فکر کنم. من به او واقعاً ایمان دارم. این داستان متعلق به یکی از خواننده های پائولوست که او در در وبلاگش قرار داده.واقعاً ما دو شانس در زندگیمان داریم : یکی شانسی که با توجه به شرایطمان برایمان رقم زده شده و دیگری آن شانسی است که با مسئو لیت هایمان در زندگی، آن را می سازیم . این داستان واقعی است و چون ساده بود ترجمه نکردم
Some times, we need to improve our souls with many things such as stories. Paulo Coelho’s stories always shape of my heart and soul. He causes me to think about myself. I believe him. This story belongs to one of the readers. Really, there are two choices in our life. This story is interesting,
please read it:
Two choices in life
There are always two choices in life, either put up with the conditions as they are, or take the responsibility to change them.

It happened one fine day when I was at my father’s clinic attending to his patients whilst he was out of town. A lady named Saraswati came with her one year old daughter. The baby was burning with fever, when I took her temperature I realized it was at 103. I scolded the lady for not bringing her baby in any earlier. The lady started crying, saying she did not have the money for the doctor’s fees and medication (I didn’t pay much attention to this since this is a very common occurrence at my father’s clinic). Saraswati then told me her story. She had got married three years ago; her parents paid a dowry of 10,000 rupees. However, her husband ran away with the money and leaving her pregnant. Saraswati returned to her home and took on the job of a servant. Her husband’s family did not care about whether her daughter was sick or well since she was a girl.

After telling me her story, Saraswati left. I did not charge her, but I knew that this would not solve her problem. I thought about Saraswati all night and wondered what could be done to help these illiterate, cheated and downtrodden women.
Then the next day I received a call from my aunty who needed a housemaid for her daugher-in-law who had just had twins. I felt as if God had showed me a way to help Saraswati. I recommended her to my aunty. My aunty gave Saraswati a good income and a good home to live in.

After a few days she came with her sister who was educated and was looking to become independent like her sister. I recommended her to one of my friends for a receptionist’s position. From this came the idea of NAARI, an organization for making women self-dependant.
Setting up NAARI was not an easy task, since there are so many legal formalities for female organizations. I was very young and all alone, so I dropped the idea. And then one sunny morning when I was having coffee a group of women came to my house (guided by the ever so dear Saraswati of course).
Everybody had a common story, cheated, exploited and dowry victims. I recommended nine of these women to domestic maid jobs. Now these ladies are independent and all eleven of them are working hard to live a respectable life. I may have not been successful in giving them an organization but when one day Saraswati came to my home with a box of sweets because she had got admission for her daughter at a nearby school, she fell to my feet and said : you have given my daughter and I a respectable living, may God give you much success.
I realized I had done nothing I just showed them a way – a way to self-respect and thereafter, all eleven of them continued this tough journey themselves.

sent by Dr. Proja

Monday, October 4, 2010

سهراب عزیز سالروز تولدت مبارک باد

سهراب عزیز سالروز تولدت مبارک باد. سهراب برایم آنقدر عزیز است که نمی دانم از کجا شروع کنم. سهراب را با ید با تمام وجود درک کرد تا با او و شعر هایش پرواز کرد. سهراب، در15 مهرماه سال 1307 در کاشان به دنیا آمد. احساس در شعر هایش موج می زند. این نقاش و شاعر بزرگ ، به همه چیزدر اشعارش پرداخته است. کتابی به تازگی راجع به او خوانده ام که پیشنهاد می کنم شما هم بخوانید. کتاب آبی سهراب سپهری شامل کلیه شعر ها، کتاب اتاق آبی نوشته ی خود سهراب، نقد ونظر در مورد سهراب از زبان شاعران و نویسندگان دیگرو در آخر نقاشی های سهراب است.این کتاب را مهدی کاکولی گرد اوری و تنظیم کرده و انتشارات شا د یاخ آن را به چاپ رسانده. از میان کسانی که در باره سهراب دراین کتاب اظهار نظر کردند. خاطره محسن مخملباف توجه مرا به خود جلب کرد. خلاصه ای از این خاطره را می نویسم
محسن مخملباف ، در ابتدا سهراب را بسیار خوب توصیف کرده، ما شاعری داریم به نام سهراب که شعر های لطیفی دارد. شعر های او نه مداحی های حاکم پسند است نه فحاشی های مخالف پسند. در آن سوی این در گیری ها به توسعه ی مهر ورزی مشغول است. خاطره: یکی از دوستان من شبی نزد سپهری مهمان بوده ، موقع گفتگو سوسکی وارد اتاق می شود و دوست من قصد داشته آن استرا با دمپایی بکشد. سپهری جلوی او را می گیرد و می گوید: " تو فقط می توانی به او بگویی که به اتاقت نیاید." دوست ما سوسک را بادمپایی می گیرد و به بیرون پرت می کند. سپهری گریه اش می گیرد که صاحب جانی در این جهان مجروح شد،و از دوست من می پرسد که : نیندیشیدی اگردر این نیمه شب پای این سوسک بشکند وبا توجه به اینکه سوسک ها به اندازه ما آن قدر متمدن نیستند که بیمارستان داشته باشند. چه خواهد شد ؟ و از کجا معلوم که این سوسک ، مادر بچه سوسکی نباشد که منتظر برگشت مادرش به خانه ؟
ریز بینی و مو شکافی سهراب را در تمامی حالت ها دوست دارم. آنچنان که می گوید

اوج خودم را گم کردم
می ترسم از لحظه ی بعد، و از این پنجره ای که رو به احساسم گشوده شد

وی در 1 اردیبهشت 1359، جان به جان آفرین تسلیم کرد. روحش شاد باد

Saturday, August 28, 2010

ششمین نمایشگاه بین المللی حروف نگاری پوستر اسماء الحسنی

این نمایشگاه، در خانه هنرمندان واقع در پارک هنرمندان، از 21 مرداد تا 18 شهریور برگزار شده است. این نمایشگاه شامل تعداد فراوانی از پوستردربخش اصلی (اسماء الحسنی) وبخش جنبی (پوسترهای مذهبی) که بیشتر آنها نام خدا را به صورت های مختلف نشان می دادند برگزار شده است . کشورهای شرکت کننده، ایران،چین ،امریکا،تایوان،امارت متحده عربی،فرانسه ،سوئیس ومکزیک هستند. این نمایشگاه پیشنهاد عاطفه بود، که واقعاً عالی بود. طرح های خاصی که نام خدا را در بر داشتند، خیلی جالب بود. تا تمام نشده شما هم دیدن کنید.

Wednesday, August 11, 2010

علی اشرف درویشیان

گاهی اوقات لازم نیست زیاد بخونیم. فقط خوندن چند صفحه کافی ست. ولی باید بدونیم ازچه نویسنده ای بخونیم تا با همان چند صفحه به آنچه میخواهیم برسیم. اصولاً همه به خصوص ایرانیا عادت ندارند از کسی تا وقتی که زِندست تعریف کنند و وقتی رفت، همه ازش حرف می زنند. مصداق بارز، استاد محمد نوری که وقتی رفت ، در رادیو ، آهنگ هاشونو پخش می کنند و راجع بهشون صحبت می کنند ولی تا وقتی بود این قدرها هم براشون ارزش قائل نبودند. حالا من می خوام از نویسنده ای بگم که اگه اغراق نکنم که از نظر خودم نکردم، می تونم ایشون را در کنار نویسنده های بزرگی مثل صمد بهرنگی، جمال زاده و جلال آل احمد بگذارم. با خواندن سه کتاب از ایشون، " فصل نان" ، " آبشوران" و "از این ولایت"، قصد دارم خوندن کتاب دیگه ای از ایشون رو آغاز کنم. استاد علی اشرف درویشیان، داستان نویس و پژوهشگر در ادبیات عامه، اونقدر شیوا می نویسند که مطمئن باشید با خوندن اولین کتاب از ایشون شیفتتشون می شید. شیوایی از نظر من یعنی آ نچه که شمارو جذب کنه،مهم نیست چند صفحه باشه یا راجع به چی نوشته شده ،مهم اینه که شمارو با شخصیت های کتاب همراه کنه تا جایی که بتونید به جای اون شخصیت ها قرار بگیرید و عشق ،نفرت ،ترس و... را با تمام وجود درک کنید. سه کتابی که از ایشون خوندم همه داستان های کوتاه هستند که هر داستان نهایت 5 دقیقه ازوقت شمارو می گیره ولی بازتاب اون تا مدت ها باشماست. چون شخصیت ها کاملاً واقعیه و بعضیاشون خاطرات خودشونه. به نظر من قلم ایشون عالیه
ای کاش قدر بعضیارو تا زمانی که در بین ما هستند بدونیم

علی اشرف درویشیان: داستان نویس و پژوهشگر درادبیات عامه
۱۳۲۰ تولد در كرمانشاه
۱۳۳۸ فارغ التحصیل از دانشسرای عقیدتی كرمانشاه وآموزگاری در روستاهای كردنشین گیلانغرب و شاه آبادغرب
فارغ التحصیل از دانشگاه تهران در رشته ادبیات فارسی و روانشناسی تربیتی و از دانشسراهایی در رشته مشاوره و
راهنمایی تحصیلی1348

در كرمانشاه به دنیا آمد. سوم شهریور ماه ۱۳۲۰ خورشیدی . در كوچه علاقه بندها . نزدیك تیمچه ملاعباسعلی ، پشت سرباز خانه شهری . پدرش اوساسیف الله آهنگر بود و در گاراژ كار می كرد . دكانش را از دستش درآورده بودند . ناچار شاگرد شوفر شد، باغبان شد، قصاب و بقال شد و چند جور كار دیگر هم انجام داد . بعد كه بچه ها بزرگ شدند و علی اشرف معلم شد، خانواده هفت نفری را به او سپرد و به شیراز رفت . به حافظ و سعدی عشق می ورزید . مدتی هم قاچاقچی شد و به زندان افتاد كه درویشیان در كتاب «آبشوران» و « سال های ابری» به تفصیل به این موضوع پرداخته است . پدر عاقبت هم در شیراز و در غربت مریض شد و در كرج از دنیا رفت . مادرش زهرا سیگار قلم می زد كه البته علی اشرف درویشیان به یاد ندارد؛ اما هر وقت مادر چشم هایش درد می كرد و ناراحتش می كرد، می گفت كه مربوط به سیگار قلم زدن است . در قدیم سیگار به صورت امروزی نبود . كاغذ سیگار را با چیزی شبیه قلم، لوله می كردند و به سیگار فروشی ها می دادند . آنها خودشان در كاغذها توتون می ریختند . مادربزرگ هم خیاط بود و مشتری ها از سراسر كرمانشاه برای او كار می آوردند . مادر مدتی هم كلاش (گیوه) می چید و بعد از مادرش خیاطی یاد گرفت و خودش خیاطی می كرد . درویشیان در بسیاری از آثارش از جمله در آبشوران، سال های ابری ، فصل نان و همراه آهنگهای بابام به زندگی خودش و سختی های آن سالها پرداخته است .اما اولین كسی كه او را با افسانه ها و قصه های عامیانه آشنا كرد ، مادر بزرگش بود. حتی او بود كه با وجود بی سوادی ، علی اشرف را با نام صادق هدایت آشنا كرد . او یكی از داستان های صادق هدایت را از بر بود و برای او می گفت ، داستانی به نام «طلب آمرزش » .

بیشتر اوقات خانه به دوش بودند و در بیشتر محله های كرمانشاه كرایه نشینی كرده اند، از آن جمله، محله های سرتپه، چنانی، تیمچه ملاعباسعلی، گذر صاحب جمع، در طویله ، لب آبشوران، سنگ معدن، علاف خانه، وكیل آقا و چند جای دیگر. به این خاطر است كه در «سالهای ابری» آن همه از خانه كشی و كرایه نشینی نوشته است. می گوید: «هرچه هم بنویسم، باز دلم از آن رنجها سبك نمی شود، فقط كسی می تواند آن خانه كشی ها را درك كند كه به درد من گرفتار بوده باشد. چون همیشه خانه كشی داشتند، ناچار محل مدرسه شان هم تغییر می كرد. در سه دبستان كوروش، پانزده بهمن و بدر درس خواند. بعد به دبیرستان كزازی رفت. بعد هم دو سال در دانشسرای مقدماتی كرمانشاه، درس خواند و شد آموزگار روستا. تابستانها و بعضی روزهایی كه مدرسه تعطیل بود و درس نمی خواند، برای تأمین مخارج خانه و خرج تحصیلی اش، كار می كرد. شاگرد بنایی، شاگردآهنگری، شاگردی مغازه های مختلف هر وقت پدرش كمك می خواست جلو دستش كار می كرد. یك وقت هم او و پدر هر دو شاگرد یك آهنگر شدند. زمانی هم باربری و حمالی می كردو استخوان هایش در زیر بارهای سنگین ، صدا می كرد. بنایی را خوب یاد گرفت، بخصوص نازك كاری را. زمانی فكر می كرد كه شاگرد بنایی، سخت ترین كارهای دنیاست و حالا عقیده دارد كه هیچ كاری در دنیا به اندازه نویسندگی ، سخت و طاقت فرسا و مشكل نیست. كلاس چهارم ابتدایی بود كه كتاب امیرارسلان راخواند. می گوید: «البته پدر و مادرم نگذاشتند فصل آخر را بخوانم چون عقیده داشتند كه آواره در خانه ها می شویم. در حالی كه واقعاً همیشه آواره بودیم. من دزدكی و دور از چشم آنها فصل آخر كتاب را هم خواندم.»پدر نیمه سوادی داشت. باباطاهر و خیام و حافظ را می خواند و بعضی از اشعار حافظ و باباطاهر را از بر بود وشبهای زمستان، پای كرسی، پس ازخوردن چند قاچ ترب، به آواز برایشان می خواند. در همان سالها علی اشرف دفترچه ای درست كرد و هر شب پدرش چند بیت از آن شاعرها می گفت و او در دفترش می نوشت. پدر یك حلب زنگ زده، پر از كتاب داشت. این حلب، حالت مقدسی برای آنها داشت و همیشه از آن با احترام یادمی شد. در سال۱۳۳۶ كه به دانشسرای مقدماتی كرمانشاه رفت، روز به روز علاقه اش به مطالعه بیشتر می شد همزمان در دانشسرای عالی تهران در رشته مشاوره و راهنمایی و در دانشگاه تهران در رشته روانشناسی تربیتی، درس خواند و در هر دو رشته تا فوق لیسانس ادامه داد. در تابستان ۱۳۵۰ در كرمانشاه به خاطر فعالیت های سیاسی و نوشتن مجموعه داستان های « از این ولایت» دستگیر شد. پس از هشت ماه آزاد شد و دو ماه بعد دوباره در تهران دستگیر شد و به هفت ماه زندان محكوم . در پی این موضوع از شغل معلمی منفصل و از دانشگاه اخراج شد. بار سوم در اردیبهشت ۱۳۵۳ دستگیر و به یازده سال زندان محكوم شد، در حالی كه سه ماه بود ازدواج كرده بود اما سرانجام در آبان ماه ۱۳۵۷ با انقلاب مردم ایران از زندان بیرون آمد.درویشیان پس از نوشتن انبوهی كتاب و سپید كردن موهایش در این راه درباره شروع داستان نویسی اش می گوید:« خودم هم نمی دانم كه واقعاً چگونه شروع كردم. آیا شما اولین نفسی را كه كشیده اید به یاد دارید؟ می بینید كه گفتنش مشكل است؛ اما می توانم بگویم كه شروع به داستان نویسی برای من ادامه همان علاقه ام به مطالعه بوده است. آن سالها پر تب و تاب حكومت دكتر مصدق و رونق روزنامه ها و مجله ها، آزادی مطبوعات و دموكراسی بی نظیری كه دراثر مبارزه مردم به وجود آمده بود، همه اینها در من و همسالان من ، تحرك ، امید و تكاپوی عجیبی پدید آورده بود. معلم های ادبیات ما، موضوع های زنده و پر جذبه ای برای زنگ انشا می دادند و ما با شوق و ذوق هر چه دلمان می خواست می نوشتیم. رقابت در خواندن، رقابت در نوشتن و رقابت در كسب بینش اجتماعی و سیاسی، اینها همه در رشد فكری ما در نهایت، در عشق و علاقه ما به ادبیات مؤثر بود». درویشیان طی این سالها علاوه بر داستان نویسی، به پژوهش در زمینه فرهنگ عامه نیز پرداخته است كه حاصل آن در كتابهای متعددی منتشر شده است

آثار منتشر شده
۱۳۴۸ چاپ صمد جاودانه شد در مجله جهان نو
۱۳۵۰ آغاز دستگیری ها و زندان در سه نوبت به مدت ۶ سال
چاپ مجموعه داستان های از این ولایت وآبشوران با نام مستعار لطیف تلخستانی و داستان های كودكان و نوجوانان : ابر سیاه هزار چشم وگل طلا و كلاش قرمز۱۳۵۲
۱۳۵۷ آزادی از زندان و چاپ مجموعه داستان های فصل نان و همراه آهنگهای بابام
۱۳۵۸ چاپ رمان سلول ۱۸ ، یازده شماره كتاب كودكان و نوجوانان و سه شماره نقد و بررسی ادبیات كودكان
۱۳۶۶ چاپ كتاب افسانه ها و متل های كردی
۱۳۷۰ چاپ رمان چهار جلدی سال های ابری
۱۳۷۲ چاپ مجموعه داستان های «درشتی»
عضویت در كمیته تداركات برای تشكیل مجمع عمومی كانون نویسندگان ایران همراه با محمد جعفرپوینده ، كاظم كردوانی، منصور كوشان، هوشنگ گلشیری، محمد مختاری و محمود دولت آبادی ۱۳۷۷.
سفر به اروپا به دعوت كانون نویسندگان نروژ و سخنرانی در اسلو، استكهلم ، لندن، پاریس ، برلین، فرانكفورت ، آمستردام ، كلن ۱۳۷۸.
۱۳۷۹ سفر به سوئد به دعوت انجمن كودكان و نوجوانان سوئد.
سفر به نروژ به دعوت كانون مترجمین نروژ و دانشگاه نروژ بخش زبان شناسی برای دریافت جایزه ترجمه داستان « نان و نمك برای پر طاووس» از مجموعه «درشتی» كه در بین ۱۲۵ داستان كوتاه از سراسر جهان رتبه اول شده بود ۱۳۸۱
۱۳۸۲ سفر به تركیه به دعوت كانون نویسندگان تركیه و سخنرانی در دانشگاه های آنكارا و استانبول
عضویت در كمیته بم وابسته به كانون نویسندگان ایران همراه با خانم سیمین بهبهانی و آقایان ، حافظ موسوی و امیرحسن چهل تن ، برای ساختن دانشكده معماری برای بم ۱۳۸۲
آثار علی اشرف درویشیان به زبان های: فرانسه، آلمانی، انگلیسی، عربی، كردی، تركی، ارمنی، روسی، سوئدی، نروژی و اخیراً به زبان فنلاندی ترجمه شده است
سایر آثار: فرهنگ افسانه های مردم ایران در ۲۰ جلد همراه با رضا خندان مهابادی
فرهنگ كردی كرمانشاهی، خاطرات صفرخان ، یادمان صمد بهرنگی، داستان های محبوب من در هفت جلد همراه با رضا خندان مهابادی، از ندار تا دارا، شب آبستن است (چاپ در سوئد) ، كتاب بیستون

Friday, July 16, 2010

در ستایش او که بی همتاست

گاهی اوقات لازم است روحمان را با خواندن کتاب و جملاتی تقویت کنیم، فقط بخوانیم ، بخوانیم،آنقدر بخوانیم که با تمام وجود به او برسیم.چون وقتی به او می رسم به همه چیز می رسم و هیچ، هیچ که منم و همه چیز که اوست


نيكوس كازانتزاكيس (نويسنده زورباي يوناني) تعريف ميكند كه در كودكي،پيله كرم ابريشمي را روي درختي مي يابد.درست زماني كه پروانه خود را اماده ميكند تا از پيله خارج بشود.كمي منتظر ميماند،اما سر انجام چون خروج پروانه طول مي كشد،تصميم مي گيرد به اين فرايند شتاب ببخشد.با حرارت دهانش پيله را گرم ميكند،تا اين كه پروانه خروج خود را اغاز ميكند.اما بال هايش هنوز بسته اند و كمي بعد مي ميرد
او مي گويد بلوغي صبورانه با ياري خورشيد لازم بود اما من انتظار كشيدن نمي دانستم.آن جنازه كوچك تا به امروز يكي از سنگين ترين بارها بر روي وجدانم بوده .اما همان جنازه باعث شد بفهمم كه فقط يك گناه كبيره حقيقي وجود دارد: فشار آوردن بر قوانين بزرگ كيهان. بردباري لازم است،نيز انتظار زمان موعود را كشيدن،و با اعتماد راهي را دنبال كردن كه خداوند براي زندگي ما برگزيده است



یگانه وظیفه آدمیان تحقق بخشيدن به افسانه شخصی است. همه چيز تنها یك چیز است و هنگامي كه آرزوی چیزی را داری،سراسر كیهان همدست می شود تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی. نیروهایی هستند كه ویرانگر می نمايند،اما در حقیقت چگونگی تحقق بخشيدن به افسانه ی شخصي مان را به ما می آموزند. نیروهایی هستند كه روح و اراده ما را آماده می كنند،چون در اين سياره يك حقیقت بزرگ وجود دارد: هر كه باشی و هر كار كنی، وقتی چیزی را از ته دل طلب می كنی،از این روست كه اين خواسته در روح جهان متولد شده، این مأ موريت تو بر روی زمين است

Paulo coelho















Thursday, June 3, 2010

westlife

r
West life is my favorite group since 9 years ago. I like majority music of them. Their voices calm me and besides, there is one point that from my view is important. They retain their style after these years and their lyrics are so beautiful. You know, they have always effecting clips. For example, when I watch the “you raise me up” clip every time, I found a good sense of love. Love to children, to friends and…. For to read the biography of this group, please go to: http://www.lyricsfreak.com/w/westlife/biography.html
there is good Persian web site in Iran about this group, because there are all of the albums, clips and… in it. The link is: about: http://www.westlifefan.com/
I like this music from this group so much. The name is home. I leave the lyric:




Home (New version) Lyrics

Another summer day,
has come and gone away,
in Paris and Rome.
But i wanna go home.


Maybe surrounded by,
A million people I,
Still feel all alone,
I just wanna go home,
I miss you, you know.


And I've been keeping all the letters that I wrote to you,
Each one a line or two, I'm fine baby how are you.
Well I would send them but I know that it's just not enough,
The words were cold and flat, and you deserve more, than that.


Another aeroplane,
Another sunny place,
I'm lucky I know,
But I wanna go home.
I've got to go home.


Let me go home,
I'm just too far from where you are,
I gotta come home.Let me go home,
I've had my run,
Baby I'm done,
I wanna come home.


And I feel just like I am living someone elses life,
It's like I've just stepped outside,
When everything was going right,
And I know just why you could not come along with me,'
cos this was not your dream,
But you always believed in me.


Another winter day,
has come and gone away,
in either Paris or Rome,
and I wanna go home,
I miss you, you know.


Let me go home,
I've had my run,
Baby I'm done,
I wanna go home.
Let me go home,
and I'll be alright,
I'll be home tonight,
I'm coming back home.

Thursday, May 6, 2010

نترسون مارو از مرگ

گاهی از اوقات ،گوش دادن به بعضی از آهنگ ها یا خواندن بعضی شعرها،تأثیر زیادی روی فکر و ذهن می گذاره. من نمی دونم چرا نسل جدیدتر ،آهنگ هایی را می پسندند که واقعأ خالی از محتواست. آنقدر خالی که بعضی از اوقات با تعجب به چیزهایی که به نظرشون جالبه گوش می دهم. یکی از خواننده هایی که واقعأ ثابت کرده در عرصه ی موسیقی حرفی برای گفتن دارد ،داریوش اقبالی است . هر وقت به آهنگ هایش گوش می دهم محتوا را باتمام وجود درک می کنم. درسته که بیشتر آهنگ هایش سیاسیه ولی از محتوا و مفهوم چیزی کم نداره. یکی از آهنگ هایی که شدیدأ بهش معتاد شدم، آهنگ نترسون ِ . با هر بار گوش دادن دوست دارم بازم بهش گوش بدهم. متن آهنگ را می گذارم و اگر دوست داشتین می توانید از لینک زیر دانلود کنید



نترسون باغ و از گل نترسون سنگ و از برف

نترسون ماه و از ابر نترسون کوه و از حرف

نترسون بيد و از باد نترسون خاک و از برگ

نترسون عشق و از رنج نترسون ما رو از مرگ

نه تير و دشنه نه دار و زندان ستاره ها رو از شب نترسون

چه ترسي داره بوسه بر لب خونين آزادي ؟

چرا وحشت کنم از عشق چرا برگردم از شادي !

از اين خاموشه تا خورشيد چه ترسي داره پل بستن

از اين سرچشمه تا دريا خوشا شکفتن و رستن

نترسون عاشقا رو از این کولاک تاراج

به خاک افتادن از عشق پرو بال به معراج

نه تير و دشنه نه دارو زندان ستاره هارو از شب نترسون

کجا پروانه ترسید از حریر شعله پوشیدن

کجا شبنم هراسید از شراب نور نوشیدن

از این شب گوشه خاموش از این تکرار بی رویا

سلام ای صبح آزادی سلام ای روشن فردا

نترسون باغ و از گل نترسون سنگ و از برف

نترسون ماه و از ابر نترسون کوه و از حرف

نترسون بيد و از باد نترسون خاک و از برگ

نترسون عشق و از رنج نترسون ما رو از مرگ

نه تير و دشنه نه دارو زندان ستاره هارو از شب نترسون