Thursday, April 16, 2009

شصت ثانیه نور


«گابریل گارسیا مارکز» نویسنده‌ی معاصر، بعد از اعلان رسمی و تأیید سرطانش و شنیدن خبر بیماری‌اش، این متن را به‌عنوان وداع نوشته است. او با رمان اعجاب‌انگیزش به‌نام «صدسال تنهایی» که 5سال نوشتن آن به‌طول انجامید، ‌برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات 1982 در «استکهلم» است‌. از دیگر کتاب‌های او می‌توان به «عشق سال‌های وبا»‌، «ساعت شوم»‌، «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» و یا «ژنرال در مخمصه» اشاره کرد:

- خداوندا! اگر تکه‌ای زندگی می‌داشتم‌‌، نمی‌گذاشتم حتی یک‌روز از آن سپری شود بی‌آن‌که به مردمانی که دوست‌شان دارم‌٬ نگویم که عاشق‌تان هستم و به همه‌ی مردان و زنان می‌باوراندم که قلبم در اسارت یا سیطره‌ی محبت آنان است.

- اگر خداوند، فقط و فقط تکه‌ای زندگی در دستان من می‌گذارد‌٬ در سایه‌سار عشق می‌آرمیدم. به انسان‌ها نشان می‌دادم در اشتباه‌اند که گمان کنند وقتی پیر شدند، دیگر نمی‌توانند عاشق باشند.

- آه خدایا! آنان نمی‌دانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شوند.

- به هر کودکی، دو بال هدیه می‌دادم‌، رهای‌شان می‌کردم تا خود، بال‌گشودن و پرواز را بیاموزند.

- به پیران می‌آموزاندم که مرگ نه با سالخوردگی، که با نسیان از راه می‌رسد.

- آه انسان‌ها، از شما چه بسیار چیزها که آموخته‌ام.

- من یاد گرفته‌ام که همه می‌خواهند در قله‌ی کوه زندگی کنند، بی‌آن‌که به خوشبختیِ آرمیده در کف دست خود، نگاهی انداخته باشند.

- چه نیک آموخته‌ام که وقتی نوزاد برای نخستین‌بار مشت کوچکش را به دور انگشت زمخت پدر می‌فشارد٬ او را برای همیشه به دام خود انداخته است.

- دریافته‌ام که یک انسان، تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پایین چشم بدوزد که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد.

- کمتر می‌خوابیدم و دیوانه‌وار رؤیا می‌دیدم چراکه می‌دانستم هر دقیقه‌ای که چشم‌های‌مان را برهم می‌گذاریم، ‌شصت‌ثانیه نور را از دست می‌دهیم. شصت ثانیه روشنایی.

- هنگامی که دیگران می‌ایستادند، من قدم برمی‌داشتم و هنگامی که دیگران می‌خوابیدند، بیدار می‌ماندم.

- هنگامی که دیگران لب به سخن می‌گشودند٬ گوش فرامی‌دادم و بعد هم از خوردن یک بستنی شکلاتی چه لذتی که نمی‌بردم.

- اگر خداوند، ذره‌ای زندگی به من عطا می‌کرد٬ جامه‌ای ساده به تن می‌کردم.

- نخست به خورشید خیره می‌شدم و کالبدم و سپس روحم را عریان می‌ساختم.

- خداوندا! اگر دل در سینه‌ام هم‌چنان می‌تپید، تمامی تنفرم را بر تکه‌یخی می‌نگاشتم و سپس طلوع خورشیدت را انتظار می‌کشیدم.

- با اشک‌هایم، گل‌های سرخ را آبیاری می‌کردم تا زخم خارهای‌شان و بوسه‌ی گلبرگ‌ها‌ی‌شان در اعماق جانم ریشه زند.

- من از شما بسی چیزها آموخته‌ام و اما چه حاصل که وقتی این‌ها را در چمدانم می‌گذارم که در بستر مرگ خواهم بود.

Friday, April 3, 2009

heyyy


سلام ، می خوام تو این blog ، بعضی شعرها و آهنگ ها رو بگذارم که فکر می کنم وقتی که می خونم واقعا ً آرامش می گیرم و
امید وارم همین تأ ثیرو روی شما هم بگذاره .البته مطالب این
web ، زیاد روی یک مطلب نمی مونه . یک web با تفکرات شخصی
امیدوارم که مفید باشه .

یکی از بهترین آهنگ هایی که شنیدم ، آهنگ brian mcfadden ، برایان از west life ، چند وقتی که جدا شده ولی به نظر من یکی از بهترین کاراشو با leanin rimes خونده که متنشو در زیر می گذارم و یک ترجمه از خودم که شاید زیاد جالب نبا شه .

این اهنگ می تونین از سایت : http://www.rezawestlife2.blogfa.com/ دانلود کنید .

Everybody's Someone Lyrics

And every day begins the same
Get up, go out, come back again
Same old same old
A thousand faces pass you by
You never look into their eyes
You feel so ordinary
They feel so ordinary

Hey...
Everybody's someone
No matter where you come from
There's light in every single star
You're more than who you think you are
And hey
Everybody's someone
And when it's hard to hold on
Remember you are not alone
This house is everybody's home

And every day we seem to chase
The perfect smile, the perfect face
Same old same old
For every one who gets to shine
A million more are left behind
They feel so ordinary
You feel so ordinary

[Chorus]
From a king to a comman man
We're all part of a greater plan

Hey...
There's light in every single star
You're more than who you think you are
And hey
Everybody's someone
And when it's hard to hold on
Remember you are not alone
This house is everybody's home
Hey...

هر کسی که هستی

هر روز مثل همیشه شروع می شه

بیدار شدن ، دوباره رفتن و برگشتن

مثل قبل ، مثل قبل

هزاران چهره از مقابلت عبور می کنند

تو هرگز به چشم های آنها نگریستی

تو احساس می کنی خیلی معمولی هستی

آنها احساس می کنند خیلی معمولی هستند

هی

هر کسی که هستی

مهم نیست که کجا به دنیا آمدی

در هر ستاره تنها ، نوری وجود دارد

تو بیشتر از اون چیزی هستی که فکرشو می کنی

هی

هر کسی که هستی

وقتی ادامه دادن برات سخت میشه

به یاد بیار که تو تنها نیستی

این خانه ، خانه همه ماست

و هر روز ، به نظر می رسه که ما به دنبال

یک چهره واقعی ، یک لبخند واقعی هستیم

مثل قبل ، مثل قبل

بیشتر از یک میلیون نفر پشت کسی هستند که به روشنی می رسه

تو احساس می کنی خیلی معمولی هستی

آنها احساس می کنند خیلی معمولی هستند

از شاه گرفته تا یک انسان معمولی

همه ما ، قسمتی از یک تدبیر بزرگتریم ( تدبیر خداوند )

هی...

در هر ستاره تنها ، نوری وجود دارد

تو بیشتر از اون چیزی هستی که فکرشو می کنی

هی

هر کسی که هستی

وقتی ادامه دادن برات سخت میشه

به یاد بیار که تو تنها نیستی

این خانه ، خانه همه ماست

هی....

می دونم که ترجمش زیاد جالب نشد ولی خود شعر انقدر زیباست که اشتباهات ترجمشو می پو شونه